معرفی کتاب حکایات حکیمانه 3
کتاب حکایات حکیمانه 3 به قلم سید علیرضا شفیعی مطهر، شامل مجموعهای از داستانهای کوتاه زیبا، جملات قصار، سرودهها و قصههای شهر هرت است.
مطالب این کتاب در چهار بخش و به چهار صورت به رشتهی تحریر درآمده است. بخش اول حکایاتی کوتاه و خواندنی را دربردارد که پیامی پویا را به همراه دارند. هر کدام از این حکایتها، حکمتی گواه داشته و معرفتی را به نمایش میگذارد.
کتاب حکایات حکیمانه 3 آیههای ارزندهای را تفسیر کرده و سرمایههای مهم زندگی را معرفی میکند. بعضی از حکایتهای آن مانند «مثل سایر» در گذشته سینه به سینه و امروز در رسانههای مختلفی مانند اینترنت و صدا و سیما بدون اینکه نام مولف اصلی ذکر شود، منتشر میشوند. بنابراین پدیدآورنده اصلی بعضی از این حکایات شناخته نشدهاند.
در بخش دوم این کتاب قسمتی از سرودههای این نگارندگان و همچنین چکامههایی حکمتآمیز و دلانگیز از سخنسرایان ادب پارسی آمده است. سومین بخش کتاب، شامل جملات قصار و سخنان گهربار عارفان و انسانهای برجستهی فلسفه و سیاست است. نام گویندگان سخنها نیز ذکر شده است.
بخش آخر کتاب یعنی «قصههای شهر هرت» شما را به فکر کردن در مورد جوامع هویت باخته و خودنشناخته دعوت میکند. سوژه بعضی از این داستانها سینه به سینه در فرهنگ عامیانه وجود داشته است. بعضی هم از منابع خارجی اقتباس شده و پارهای را نیز خود نویسنده خلق کرده است.
جملات برگزیدهی کتاب حکایات حکیمانه 3:
– تولد، چیزی غیر از آغاز مرگ نیست.
– سختیهای بزرگ به آدمی نیرویی دوچندان میبخشد.
– پرتگاه میتواند به وجودآورندهی روان و یا کشندهی جسم باشد.
– بزرگترین بدبختی آن است که طاقت کشیدن بار بدبختی را نداشته باشیم.
– حقیقتی بهتر از این سراغ ندارم که انسان میتواند با تلاش، زندگی خود را متعالی سازد.
– فرزانگان سخن نمیگویند؛ بلکه با استعدادان سخن میگویند و تهیمغزان بگو مگو میکنند.
– مردم هرگز نمیدانند پیشوا جز ذات عظیم آنها که به سوی آسمان سیر میکنند، شکاری ندارد.
در بخشی از کتاب حکایات حکیمانه 3 میخوانیم:
پرتوافشان حیاتم ماه تابان امید
روشنیبخش دلم شمس درخشان امید
پایهای از بهر کاخ آرزوهای بلند
نیست برتر از ستون سختبنیان امید
سیر در دریای هستی جنگ با امواج سخت
ره نجوید جز چراغ پرتوافشان امید
خفتگان چون مردگان در شب فرو خسبیدهاند
زنده میگردند اندر بامدادان امید
کوه سختیها بر مردان شود چون پرّ کاه
کوه میلرزد ز غرشهای طوفان امید
این جلال و فر کاخ زندگی برپا بود
بر ستون عشق و بر سکان و بنیان امید
بلبلان خوشنوا چون سر دهند آواز خویش
جان شیرینگیرم از مرغ خوشالحان امید
زنده گر بیعشق و بیامید باشد زنده نیست
مرده باد آن زنده کو را نیست ایمان امید
گردش دور زمان در دست مردان قوی است
دست قدرتمند را پرورده دامان امید
ای اسیر ظلم و ظلمت! شب سیاه است و دراز
لیک شادان باش کاید صبح خندان امید
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.