کتاب رودابه منتشر شد !
قسمتی از کتاب
– تو کی هستی که بخواي اجازه بـدي یـا. نـدي دختـر؟ ایـن خونـه مـال
خودشه، سندش به نامشه.
افسون به خود پیچید.
– دوزار گذاشتی کف دست ما اونوقت همه رو کردي به نام خانوم؟
– سهمتون بود دیگه.
– یه قاتلم مگه سهمی .داره؟ پـدرمونو.کـشته اونوقـت بیـرونش نکـردي
که هیچ، خونهمونو به نامش زدي؟ اینجوري نمیشه زرینخانوم.
زرینخانم با چشمهایی از حدقه .درآمده به طرفش چرخید.
– تو یکی ساکت، فقط ساکت.
و انگشت اشارهاش را بهطرف بقیه گرفت.
– رودابه واسه موندن .تو خونهي خودش به اجازهي هـیچ کـدومتون نیـاز
نداره، اینجا حق خودشه، فهمیدین؟
کسی حرفی نزد .و من تنهـا صـدایی کـه شـنیدم صـداي بـه هـم خـوردن
پیدرپی در اتاق بود و پاشنههاي کفشی که با غیض بـه .روي آجرهـاي کـف
حیاط خط میانداخت. خواهران و برادرانم. آمده بودند و همگی بـراي بیـرون رودابه
راندنم از خانهي پدري توافق کرده بودنـد . بـه خیـالم دردي بـالاتر از ایـن کـه
خانوادهات تو را نخواهند وجود نداشت. آنها در جایی فراتـر از بـی تفـاوتی و
بیرحمی. ایستاده بودند، ولی در. پس تمام.این بیمهـري هـا زنـی هـم. بـود کـه
نامش مادر بود. اینکه در این هیاهوي غریب تکیهگـاهی داشـتم کـه هـوایم را
داشت، بهاندازهي تمام لحظه هاي بیکسیام دلگرمکننده بود. رودابه
صداي خسته ولی گرمش وجودم را نوازش داد.
– تو یه زن سربلندي رودي.
نگاهم از چهرهي جذابش رد شد و به روي درختان تنومندي که گوشهاي
از حیاط را پر کرده. بودند ثابت ماند. آنها یادگار پدرم بودند. اسدالهخان بهازاي
هرکدام از بچههایش درختی در حیاط خانه با نام خودشان .کاشته بود، درخت
همیشه پربار من حسادت خواهران و برادرانم را …رودا
برای مشاهده توضیحات تکمیلی روی توضیحات تکمیلی کلیک کنید.
برای مشاهده کتابهای بیشتر در سایت انتشارات مرسل کلیک کنید.
صفحه اینستاگرام انتشارات مرسل را دنبال کنید – مشاهده اخبار نشر مرسل و اطلاع رسانی های مربوطه
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.